۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

مصاحبه با زن نجات يافته از سنگسار

شلاق خوردم، تا پاي مرگ رفتم، ولي تبرئه شدم
زهره كبيري، فارغ¬ التحصيل رشته تاريخ كه بر مبناي علم قاضي به اتهام
زناي محصنه در تاريخ 15 مرداد 1386 حكم سنگسارش صادر شد و با پيگيري¬هاي
جبار صولتي، وكيل پرونده، از مرگ نجات يافت، مي گويد: "پس از اين همه سال
هنوز اسم سنگسار تنم را مي لرزاند." او در اين گفت و گو از قوانيني كه
سبب لطمات جبران ناپذيري به وي شده، انتقاد كرده است.

آغاز ماجرا
زهره و آذركبيري،
 دو خواهر جوان ساكن محله خادم آباد، در حاشيه‌ شهريار -
نزديك كرج با ‏شكايت شوهر يكي از اين دو زن، در تاريخ ۱۵ بهمن ۱۳۸۵
بازداشت مي¬شوند. يك ماه پس از آن، اين دو زن، ‏دادگاهي مي‌شوند و حكم ۹۹
ضربه شلاق، براي آن¬ها اجرا مي¬شود، ولي به دليلي نامعلوم، دوباره به
زندان بازگردانده ‏و شش ماه بعد،به همان جرم، دادگاهي و اين‌بار به
سنگسار محكوم مي‌شوند. ديوان عالي ‏كشور نيز حكم سنگسار را تاييد مي‌كند.
جبار صولتي، وكيل زهره و آذر كبيري با مراجعه به زندان رجائي شهر از
آن¬ها ‏وكالت مي‌گيرد. آقاي صولتي هنگامي وكالت اين دو زن را به عهده
مي‌گيرد كه حكم سنگسار آن دو توسط ديوان‌عالي كشور ‏تصويب و به دفتر
اجراي احكام فرستاده شده بود. وي به كمك مسئولين زندان تناقضات پرونده را
شناسايي مي¬كند و از داديار مهلت مي‌خواهد اشكالات پرونده را به دادستان
توضيح دهد. او سپس با ‏دريافت گواهي از سوي معاون اول دادستان، به طور
موقت، مانع از اجراي حكم سنگسار مي‌شود.‏
بنا به اظهارات وكيل پرونده، حكم سنگسار، يا حد رجم، بر اساس شكايت شوهر
زهره كبيري و سندي كه وي به ‏دادگاه ارائه كرده بود، صادر مي¬شود. اين
سند در واقع فيلمي است كه توسط دوربيني كه در كانال كولر جاسازي ‏شده،
تهيه و به دادگاه ارائه گرديده است. دادگاه بدوي در تاريخ ۲۶ اسفند ۱۳۸۵
حكم مجازات آن¬ها را صادر ‏مي‌كند. شعبه ۱۲۸ دادگاه كيفري پرديس كرج،اين
دو زن را به جرم رابطه نامشروع به حداكثر مجازات؛ يعني ۹۹ ‏ضربه شلاق،
محكوم مي‌كند. حكم اين دادگاه قطعي مي شود.‏
دومين محاكمه آن¬ها در شعبه ۸۰ دادگاه كيفري استان، مستقر در كرج برگزار

مي‌شود. اين دادگاه در واقع اين دو ‏خواهر را به خاطر فعلي كه در گذشته

به خاطر آن محاكمه شده و حكم گرفته بودند و حكم صادره هم اجرا شده بود،

دوباره ‏محاكمه مي‌كند. در حقيقت، اين دادگاه مجاز نبوده اين دو نفر را

به خاطر جرمي كه قبلا بدان رسيدگي شده، ‏دوباره محاكمه كند، اما به هرحال

دادگاه برگزار مي‌شود و در تاريخ ۱۵ مرداد ۱۳۸۶ اين دو زن را به سنگسار

‏محكوم مي‌كند.



دادگاه كيفري استان، در اولين جلسه، بدون حضور وكيل تشكيل مي‌شود‎ و در

همان جلسه،‏‎ ‎‏ بدون حضور وكيل، اين دو زن، تفهيم اتهام مي‌شوند. ‏



قاضي بدون حضور وكيل از آنان پرسش‌هايي مي‌كند كه پاسخ بدان ها در حكم

اقرار به زناي محصنه بوده؛ در ‏حاليكه اين دو زن از اين اقرار و پيامدهاي

آن بي خبر بوده‌اند. به طور نمونه، قاضي مي‌پرسد: "روابط شما با ‏همسرتان

چگونه بوده؟" و زن به عادت عرف معمول در پاسخ مي‌گويد: "خوب بوده"؛ در

حالي كه نمي‌دانسته كه ‏منظور قاضي از رابطه، درواقع رابطه جنسي بوده واو

هيچ تصوري از اينكه چنين پاسخ ساده‌اي ممكن است به قيمت جان ‏او تمام

شود، نداشته است. ‏



قاضي اين پاسخ را شرط "احصان" تلقي مي‌كند؛ يعني اينكه زن با شوهرش رابطه

جنسي خوب و رضايت آميز ‏داشته و اين را به عنوان اقرار به "زناي محصنه"

تلقي مي‌كند و همين اقرار و اظهارات را قاضي مستند "علم" ‏خويش به

محكوميت متهم قرار مي دهد و براي هر دو زن حكم سنگسار صادر مي‌كند. ‏



جلسه دوم دادگاه با حضور وكيل تشكيل مي‌شود، اما وكيل به تشكيل جلسه اول

دادگاه بدون حضور خويش ‏اعتراض نمي‌كند. در اين جلسه نيز شرايط احصان

آنطور كه در قانون معين شده مورد توجه قرار نگرفته و دادگاه ‏با استناد

به اقرار متهمين در جلسه اول آن ها را محكوم مي‌كند. در آن هنگام دفاع

مناسبي هم از اين دو به عمل نمي‌ شود و كسي به اشكالات پرونده اعتراض

نمي‌كند.‏



جبار صولتي در مرحله اي كه حكم صادر مي شود وكالت زهره را به عهده مي

گيرد و با استناد به ‏اينكه فقط يك جرم وجود داشته و مجازات آن جرم هم

اجرا شده و به پايان رسيده است، تلاش مي‌كند تا حكم ‏سنگسار اين دو خواهر

لغو مي شود. ‏



مصاحبه با زهره كبيري در پي مي آيد.



چه طور با همسرت، آشنا شدي؟



با هم دوست شديم.



چند ساله بودي كه با او ازدواج كردي؟



بيست ساله بودم.



خانواده¬ات با اين ازدواج¬، موافق بودند؟



نه، پدرم راضي نبود؛ من گفتم اگر موافقت نكند،خودكشي مي¬كنم. به اصرار

خودم اين كار را كردم كه هميشه به خودم مي¬گويم؛ كاش نكرده بودم. پدر و

مادرم به خاطر اينكه ده سال، اختلاف سني داشتيم، مخالف بودند. راست

مي¬گفتند، بعدها اين را فهميدم. همسرم در تمام اين سال¬ها حتي يك بار

نگفت :"دوستت دارم."



چه موضوعي باعث به وجود آمدن اختلاف، ميان تو و همسرت شد؟



اول آشنايي¬مان، شوهرم مي¬گفت در يك شركت كار مي كند. اوايل، خيلي به من

توجه مي¬كرد، ولي بعد از ازدواج ديدم، آنچه به من گفته، درست نيست. بي

كار است. راست¬اش بي پولي در تمام طول زندگي، من را راحت نگذاشت. بچه¬ام

به دنيا آمد و باز هم هيچي تغييري نكرد. دلم كفش مي¬خواست، لباس

مي¬خواست. هر عروسي مي¬رفتم، خجالت مي¬كشيدم. مي¬آمدم توي خلوت خودم،

گريه مي¬كردم.



چه حادثه¬اي سوءظن همسرت را تشديد كرد؟



من مزاحم داشتم. پسرم چند بار اسم آن اقا را پيش شوهرم آورده بود. شوهرم

شك كرد. شوهرم به بچه ياد داده بود، در دادگاه بگويد من دراستخر با اين

آقا شنا كردم؛ در صورتي كه اگر من را الان در آب بيندازيد، خفه مي شوم؛

اصلا شنا كردن بلد نيستم.



آزاردهنده ترين خاطره¬اي كه از زندگي مشترك ات داري چيست؟



بدترين خاطره¬ام آن لحظه¬اي بود كه داشتم به پسرم صبحانه مي دادم، شوهرم

با چند مأمور آمد توي خانه و جلوي بچه¬ام، من را كتك زدند، بچه¬ام گريه

مي¬كرد. مأمورها بدون اينكه چيزي بدانند با شوهرم من را كتك زدند. از يك

طرف، شوهرم من را مي زد از يك طرف مأمورها. با آرنج توي سرم مي كوبيدند،

مأمور با ته چكمه¬اش كوبيد توي صورتم. آن¬ها حتي اجازه ندادند، لباس

بپوشم، اگر واقعا برايشان محرم و نامحرم مهم بود؛ چرا فرصت ندادند من

لباس بپوشم.



با توجه به حساسيت¬هاي همسرت چطور موفق شدي، درس بخواني و ليسانس بگيري؟

با تحصيل¬ات مشكلي نداشت؟



وقتي دانشجو بودم ازدواج كردم، اولش قبول نمي¬كرد، بيش¬تر به خاطر

مخالفت¬هاي خانواده¬اش بود، ولي خيلي اصرار كردم تا توانستم درس¬ام را

تمام كنم.



دليل مخالفت خانواده¬اش با ادامه تحصيل¬ات چه بود؟



خانواده¬اش مي¬گفتند اگر درس بخونم، پسر آن¬ها را ول مي¬كنم. زندگي¬مان

را به هم مي زنم، ولي بالاخره تحت تأثير اين حرف¬ها وقتي درسم تمام شد،

نگذاشت سر كار بروم. مي¬گفت: "چه معني دارد زن، در محيطي كه مرد در آن

هست، كار كند."



چرا دوست داشتي كار كني؟



وقتي هزينه كردم، درس خواندم، حق¬ام هست كه كار كنم، ولي او مي¬گفت:"

بايد از بچه مواظبت كني". او مي¬گفت:" همين است ديگر، رفتي دانشگاه،

توقعاتت بالا رفته !" وقتي براي چيزي كه مي¬خواستم اصرار مي¬كردم، كتكم

مي¬زد، گلويم را فشار مي¬داد و مي¬خواست، خفه¬ام كند. گاهي آن¬قدر توي

سرم مي¬زد كه احساس مي كردم، دارم خون ريزي مغزي مي كنم.



به رغم نارضايتي¬ از زندگي مشترك¬، چرا اقدام به متاركه نكردي؟



مي¬خواستم براي طلاق، اقدام كنم، ولي هيچ كسي نبود به من كمك كند. كي به

من حق مي داد؟ نهايت مهرم را قسط بندي مي¬كردند، هر سه ماهي يك بار، يك

نيم سكه كف دستم مي¬گذاشتند. هيچ قانوني نبود كه من بهش پناه ببرم.

دادگاهي نبود از من دفاع كند. بي شاهد و مدرك معتبر تا پاي مرگ رفتم، 99

ضربه شلاق خوردم.



فردي كه تو به اتهام رابطه نامشروع با او، 99 ضربه شلاق خوردي، هيچ گاه

در پيشگاه دادگاه، حاضر شد؟



فقط اسم¬اش را آوردند، نه در دادگاه، نه در پاسگاه آوردندش، اگر من با آن

آدم ارتباط داشتم، خب او را هم بايد مي¬آوردند و يا من را با او در جايي

خلوت مي گرفتند.



چند ساله بودي زندان رفتي؟



بيست وهفت سالم بودم كه وارد زندان شدم. وقتي وارد بند شدم، احساس مي

كردم همه چيز روي سرم دارد، خراب مي شود.



در زندان، وضعيتت چه طور بود؟



دو سالي كه آن جا بودم، وضع خوبي نداشتم.توي زندان،اگر پول نداشته باشي،

بايد كارگري كني، هيچ كسي باهات هم سفره نمي شود.



وقتي به سلول¬ات برگشتي، هم بندي¬هايت نسبت به حكمي كه براي تو صادر شده

بود، چه عكس العملي داشتند؟



وقتي برگشتم زندان، همه تعجب كردند كه چرا به من حكم سنگسار دادند.

مي¬گفتند افرادي بدتر از من هم بوده اند، ولي چنين حكمي به آن ها ندادند.



با چه وسيله¬اي و در چه حالتي تو را شلاق زدند، به كدام قسمت بدن¬ات

بيش¬تر آسيب رسيد؟



من را روي يك صندلي نشاندند. با يك شلاق باريك و بلند، طوري مي¬زدند كه

از بالاي گردنم مي¬خورد تا پايين كمرم. جيغ مي¬زدم، ولي كسي اهميتي

نمي¬داد. خواهر زندان، وقتي ديد حالم خيلي بد است، خيلي ناراحت شد. وقتي

آمدم زندان، پشتم سياه سياه شده بود. يك طرف بدنم ورم كرده بود.



وقتي به اجراي احكام رفتي تا حكم بهت ابلاغ شود، چه وضعيت روحي اي داشتي؟



آن¬جا همه قصاصي¬ها و اعدامي¬ها مي¬آمدند، حكم¬شان را انگشت مي¬زدند.

حالم دگرگون شد. احساس مي¬كردم همه جا تاريك است، ديگر نيستم، هر لحظه

ممكن است، از دنيا بروم، تنها نگراني¬ام اين بود كه براي هميشه مي خواهم

از بچه¬ام دور شوم.



پس از صدور حكم سنگسار، زندگي ات چه تغييري كرد؟



بعد از اينكه حكم صادر شد، شب¬هاي وحشتناكي داشتم. هم بندي¬هايم

مي¬آمدند، دلداري¬ام مي¬دادند. شب تا صبح نمي-خوابيدم، هر لحظه اضطراب

اين را داشتم كه نكند الان اسم¬ام را از بلندگو براي اجراي حكم، صدا

كنند. از شدت اضطراب از بس دندان¬هايم را فشار داده بودم، دو تا از

دندان¬هايم را از دست دادم.



بعد از اينكه شوهرت متوجه شد، حكم سنگسار برايت صادر شده، واكنشش چه بود؟



وقتي ملاقات حضوري آمد و ديد كه هر لحظه ممكن است، اعدام شوم، خيلي

ناراحت بود. مي گفت: "من فكر مي كردم تو را فقط شلاق مي زنند و آزادت مي

كنند!"



وكيل¬ات با اتكا به چه مستنداتي از تو دفاع كرد؟



وكيلم گفت بايد چهار شاهد داشته باشند، زن و مرد حضور داشته باشند، خودم

4 بار اقرار كنم. ضمن اينكه شوهرم اعتراف كرد، اشتباه كرده و شكايت¬اش را

پس گرفت. وكيلم لايحه¬اي نوشت كه براي يك جرم، دوبار كسي را محاكمه نمي

كنند.



چه انگيزه اي باعث شد، پس از رهايي از زندان، طلاق نگرفتي؟



وقتي آزاد شدم، رضايتي نداشتم طلاق نگيرم؛ چون او من را تا پاي اعدام

برده بود. فقط به خاطر بچه¬ام مي خواستم باهاش بمونم، ولي من حامي¬اي

ندارم. پدرم كارگر ساده است ولي شوهرم هم ديگر نه سراغم مي¬آيد و نه

طلاقم مي دهد. دادگاه هم كه معلوم است؛ بچه را به من نمي¬دهد.



در حال حاضر، پسرت در چه وضعيتي است؟



الان پسرم پيش پدرش است. چهارماه يك بار اجازه مي¬دهد، چند ساعت هم ديگر

را ببينيم. بچه ام افسرده شده، توي خانه تنهاست.



فكر مي كني مردي كه نسبت به همسرش دچار سوءظن شده، انساني¬ترين كاري كه

مي¬تواند انجام بدهد، چه كاري است؟



در مورد خودم مي توانم بگويم،اگر هم من گناهي كرده بودم، شوهرم مي

توانست، من را طلاق بدهد؛ بالاخره آدم يه خوبي¬هايي هم در زندگي با هم

دارد، ولي او من را تا چند قدمي مرگ برد. هميشه مي¬ترسيد؛ مهريه¬ام را

بخواهم. در دادگاه هم از فرصت استفاده كرد، گفت مي خواهم طلاق¬اش بدهم كه

با آن وضع، چيزي به من تعلق نگيرد، ولي الان هم، نه طلاق مي دهد، نه

تكليف را مشخص مي كند.



از زندگي بعد از رهايي راضي هستي؟



بعد از 99 ضربه شلاق، كبودي تنم رفته، اما ناراحتي اعصاب گرفتم. با آبروي

رفته ام چه كنم؟ انگشت نما شدم. شوخي كه نيست 99 ضربه شلاق بخوري، بعد

بگويند تبرئه شدي، برو.



من له شدم، جسم¬ام هيچ، چه چيزي ضربه روحي من را مي تواند جبران كند.در

زندان با كساني كه جرم¬شان قتل و غارت و خيانت بود، دم خور شدم، آن قدر

احساس حقارت و نابودي مي¬كردم كه اقدام به خودكشي كردم، اما نجات¬ام

دادند.



به نظرت در اين چند سال پر تلاطم زندگي، چه چيزي بيش¬ترين آسيب را به تو

وارد كرده است؟



قانون! بزرگ¬ترين آسيب را قانون با حمايت نكردن من و امثال من مي زند.

وقتي مردي نمي¬تواند زني را تامين كند، چرا قانوني نيست كه از زن، حمايت

كند. مرد، استفاده¬اش را از هر زني بخواهد، بكند، موقع پرداخت مهريه و حق

و حقوق بگويد، خب خانم ديگر خوش آمديد، ندارم! خب، پس زن برود پي كارش تا

جا براي نفر بعد به راحتي باز شود؟ و فريادش هم به جايي نرسد! اگر مهر را

قرار نيست بدهند، پس چرا قانون مهريه هست؟ من پيش از اين ماجرا هزار بار

مهريه ام را خواستم، چرا آن موقع هيچ كس نبود به فرياد من برسد؟ همه

گفتند: "كي مهر را داده و كي گرفته است." كي الان هست كه بگويد من دلم

براي يك لحظه ديدن پسرم لك زده و چه حالي دارم؟ چه پشتوانه¬اي براي امثال

من هست؟ تا زماني كه با خوش گذراني¬هاي مرد مي¬سازي مشكلي پيش نمي آيد،

ولي به محض اينكه حق¬ات را مي خواهي، بدكاره مي شوي!اگر قانوني وجود

داشت، آن موقعي كه شوهرم من را زير مشت و لگد له مي كرد، يك كسي به داد

من مي¬رسيد، ولي همين كه شوهرم شك كرد، بي شاهد و مدرك معتبر، همه بسيج

شدند، من را هر چه سريع تر اعدام كنند.

منبع سایت ایرانیان یو کی

۴ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام. تشکر میکنم از وبلاگ بسیار خوبتون. واقعا صحبت هاتون جالبه.
وقتی این متن رو خوندم یه حس عجیبی بهم دست داد. با اینکه زن نیستم ولی واقعا احساس کردم چه عذابی رو کشیده/ واقعا متاسفم. برا همتون ارزو موفقیت کینم.

برابری گفت...

کارتون عالیه . به کارتون ادامه بدید . لذت بردم از این وبلاگ. امیدوارم تعطیلش نکنین. با تشکر
زنده باد آزادی و برابری

Dani گفت...

امروز رو واقعا توی تاریخ باید روز مبارزه علیه اعدام ثبت کرد. با تشکر از وبلاگ خوبتون

ناشناس گفت...

سلام. چرا ادمه نمیدین به نوشتن. بنویسد بابا. حداقل باید روزی یه پست بدینا. سرد نشین