۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

در اتاق عدالت

بغض گلومو فشار می داد و با وجود اینکه اشکام روی گونه هام بود اما از بغضم کم نمیشد وهر لحظه دردی که تو گلوم احساس می کردم بیشتر می شد روی مبل نشسته بودم زانوهامو بغل کرده بودم و به دیوار روبروم خیره شده بودم آب سماور جوش آمده بود و تو سر خودش میزد اما توانی در خودم نمی دیدم که تا آشپزخونه برم و سماور را خاموش کنم چند لحظه قبلش بدترین چیزی که برای یک زن در زندگی مشترکش روی سرش خراب می شود روی سرم خراب شده بود و خیلی اتفاقی متوجه شده بودم که شوهرم با زنی دیگر رابطه دارد یعنی تا بحال یک مرد بوده برای دو زن شایدم بیشتر،نمی دانم!
یکی از این زنان من بودم مادر بچه اش،بچه ام و زن قانونی که اسمم تو شناسنامه اش هست و همه می دانند و مخفیانه نیست پس قابل قبول است مهم دانستن دیگران هست و اگر غیر از من زن دیگری هم علنی شود او هم قبول می شود هم جامعه برای این مرد این زن را می پذیرد و هم قانون اجازه می دهد که زن دوم یا زن سوم یا زن چهارم...اسمشان در شناسنامه ی شوهرم بیاید.
اسم من تو شناسنامه ی این مرد هست اما عشقم در دلش نیست همه می دونند که من زنشم اما همه نمی دونند که عاشقم نیست و قلبش برای من نمی تپد خوب اگر هم بدونند اتفاقی نمی افتد این زن نشد یکی دیگه اون یکی نشد بازم یکی دیگه... تو جامعه ریخته زن اون چه که زیاده زنه و کافیه مردها لب تر کنند اونموقع صد تا زن هست که برای مردها ردیف می شه خدا را هزار مرتبه شکر که از نظر شرع و عرف و قانون هم هیچ ایرادی نیست پس زن اول،زن دوم،زن سوم...
احساس می کنم تحقیر شدم احساس می کنم خورد شدم و از همه بدتر اینکه کاری از دستم برنمی یاد کجا برم؟ به کی بگم؟ هر جا که برم یا به هر کی بگم در جواب چی می شنوم:
خوب مرده حتما تقصیر خودت بوده که مردت جای دیگه رفته ،ایراد از خودته.
خیلی وقتها شاهد این بودم که زنی،شوهرش دنبال زن دیگری رفته بوده و باران سرزنش بر سر این زن می بارید که خودت مقصر بودی به خودت نرسیدی از صبح تا شب فکر پختن،شستن و رفت و روب خونه وبچه ها بودی واز خودت غافل شدی خوب مرد دیگه،زن های دیگرو می بینه و اونوقت تو رو می بینه معلومه که می افته دنبال زنهای دیگه.
اون زن ازآن به بعد شروع می کند به رنگ کردن موهاش و... و در کل تلاش می کند که جذاب به نظر بیاید و اونموقع وقتی این زن را می بینی متاسف می شوی و دلت برای او میسوزد و هیچ جذابیتی در این زن نمی بیینی چون این زن قلبش شکسته وهر چه بکند این قلب شکسته و روح آزرده اجازه نمی دهد ظاهری زیبا داشته باشد چراکه قلب و روح زیباست که ظاهری زیبا را برای آدمها به ارمغان می آورد و این زن از درون داغون است پس این نصیحت ها و راه حلها کارساز نخواهد بود.
هیچ وقت فکر نمیکردم من هم یکی از این زنان بشوم. فکرش را هم نمی کردم!
به دادگاه می روم:
من:اعتراض وفکر می کنم حق با من است پس معترض ،شاکی، محتاج همدردی...
آقای قاضی:خانم زن دوم یا سوم یا...برای مرد قانونی است و شما نمی توانید شاکی و معترض باشید و فقط وقتی می توانید شکایت کنید که این مرد عدالت را بین شما زن ها رعایت نکند.آیا شوهر شما بین شما و زن دومش عدالت را رعایت نکرده است؟
من:نمی دانم! آقای قاضی تازه زن دوم گرفته و ما هنوزبا هم یعنی سه نفری(من-شوهرم-زن دوم) زندگی نکردیم که من متوجه عدالت این مرد بشوم.
آقای قاضی:پس بروید زندگی کنید هر وقت این مرد عدالت را رعایت نکرد برگردید و شکایت کنید.
من: حاج آقا عدالت یعنی چی؟ این مرد من رو خورد کرده داغون شدم تحقیر شدم...
آقای قاضی: خانم بیشتراز این وقت دادگاه را نگیرید بفرمائید! بفرمائید!
من:آقای قاضی یعنی گوره بابای من گوره بابای احساسم-قلبم-شخصیتم...من،روحم احساسم وشخصیتم لگدمال شده...
آقای قاضی به دستیارش اشاره می کند واو من را از اتاق بیرون می کند از اتاق که بیرونم کردند می یام تو راهرو وهاجو واج به آدمای اطرافم نگاه می کنم و می گم چی شد؟
شوهرم می یاد و می گه برمی گردی خونه مثل بچه ی آدم و صدات هم در نمی یاد! همینه که هست می خوای بخواه نمی خوای هم هری.
چکار می توانم بکنم قانون پشت این مرد است نه من!
آن مرد پیروزمندانه جلو می افتد و سینه سپر می کند و لبخند به لب میرود و من شکست خورده،تحقیرشده و خورد شده به دنبال او راه می افتم البته من که نه، جسمم،یک مرده ی متحرک. چون احساسم،روحم و شخصیتم زمانی که از اتاق قاضی(اتاق عدالت!) بیرون شدم مرد و جسم من را برای همیشه ترک کرد.




هیچ نظری موجود نیست: