۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

مصاحبه با زن نجات يافته از سنگسار

شلاق خوردم، تا پاي مرگ رفتم، ولي تبرئه شدم
زهره كبيري، فارغ¬ التحصيل رشته تاريخ كه بر مبناي علم قاضي به اتهام
زناي محصنه در تاريخ 15 مرداد 1386 حكم سنگسارش صادر شد و با پيگيري¬هاي
جبار صولتي، وكيل پرونده، از مرگ نجات يافت، مي گويد: "پس از اين همه سال
هنوز اسم سنگسار تنم را مي لرزاند." او در اين گفت و گو از قوانيني كه
سبب لطمات جبران ناپذيري به وي شده، انتقاد كرده است.

آغاز ماجرا
زهره و آذركبيري،

ياد محبوبه

(اخيرا دوست عزيزي به نام خانم آذر محبي به جمع ما پيوستند به ايشان خوش آمد مي گوييم و منتظر مطالب بيشتري از اين دوست عزيز هستيم)
مشغول درست كردن نهار بودم كه صداي در حياط را شنيدم وقتي در را باز كردم دختر كو چولوي همسايه مون را پشت در ديدم كه موهاشو خرگوشي بسته بود و با يك پيراهن خوشگل و چين دار به من لبخند مي زد گفتم چيه فاطمه جان كاري داري؟ با كلي ناز و عشوه گفت كه مامانم مي گه براي ساعت 4 بعد از ظهر بياييد خونه ي ما روزه گفتم چشم مي يام.
ساعت 4 بود كه زنگ در خونه شون را زدم خونه اي

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

زنانی با چهره آفتاب خورده


این روزها اگراز خیابانهای شلوغ و پر هیاهوی مرکز شهر تهران بگذرید زنان
را در عرصه های مختلف و نسبتا تازه ای میینید.در گوشه ای از میدانی شلوغ زنانی که با چهر ه ای خشن و آفتاب خورده کنار


طرح انتخاب همسر یابی ویزه دانش آموزان دختر

رئیس سازمان آموزش و پرورش استان بوشهر گفت :طرح انتخاب همسر یابی ویزه
دانش آموزان دختر دوره پیش دانشگاهی با ارائه نحوه صحیح ازدواج از نظر
اسلام تصویب شد . این موضوع در حالی مطرح

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

ساعت 10 صبح بود

ساعت 10 صبح بود كه تلفن زنگ زد وقتي گوشي رو برداشتم صداي آشناي دوستم همراه با گريه بود وقتي كمي آروم شد از اودليل گريه اش را پرسيدم گفت كه ديشب شوهرم خيلي زياد كتكم زده وتمام بدنم كبود است والان كه رفته بيرون من توانستم به تو زنگ بزنم واز من مي خواست

بازهم دعوا،بازهم كتك،بازهم تحقيروبازهم اشك كه همدم همه ي تنهايي هامه.

بازهم دعوا،بازهم كتك،بازهم تحقيروبازهم اشك كه همدم همه ي تنهايي هامه.
مي يام تو اتاق وسرم را لاي دو تا دستام ميگيرم و با صداي بلند گريه مي كنم نميدونم چند دقيقه مي گذره كه كمي آروم ميشم و تو مغزم هزار فكر مي ياد كه معمولا اوليش خلاص شدنه اما چه جوري خلاص بشم؟ كه دوباره كلمه ي طلاق تو ذهنم حك مي شه اما كلمه طلاق با هزاران اما.
به بابام فكر مي كنم كه منو

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

ازدواج

کودکی بودیم که اموختیم "پسرها با پسرها  دخترها با دخترها " از همان سالها دیواری در میان همنوعان خود میدیدیم که پاسخی هم برای ان نداشتیم

سهيلا قديري

سهيلا قديري تنهاترين و بي پناه ترين ايراني که زندان هاي کشور تاکنون به خود ديده، ديروز اعدام شد. نه کسي را داشت که براي اعدام نشدنش به دادستان التماس کند و نه حتي بيرون در زندان اوين کسي منتظر بود تا انجام اعدام را به اطلاعش برسانند. کسي بدن بي جان او را تحويل نمي گيرد و هيچ ختمي به خاطر او برگزار نمي شود.

طرح حجاب و عفاف ممنوع


سکینه محمدی مدت چهار سال است که در زندان مرکزی تبریز به سر می برد

 سکینه محمدی مدت چهار سال است که در زندان مرکزی تبریز به سر می برد او سالها با همسرش اختلاف داشته و به دلایلی از جمله فقر مالی و عدم توجه همسر به خواسته هایش با مردی ارتباط برقرار کرده و پس از مدتی با بر ملا شدن موضوع محاکمه می گردد.

سنگسار ممنوع

این از عنوانهایی است که براستی باید جامعه بشری را به لرزه بیاندازد.  چرا که سنگسار از شنیع ترین اعمالی است که بشر امروز شاهدش است. لحظه اي به ماجرا فكر كنيد. امروز در قرن ٢١ زميني را چال ميكنند و زني كه داستان زندگيش چيزي جز محروميت و تحقير دائمي نبوده است را در آن ميگذارند و آنقدر سنگ و آجر نثارش ميكنند، تا جانش را بگيرند. بله  اين داستان زندگي زن در اين جامعه است.

ندای زن چه می گوید

ندای زن خواهان لغو همه قوانین تبعیض آمیز علیه زنان وبرابری کامل زن و مرد در همه زمینه های اقتصادی سیاسی اجتماعی وخانوادگی وفرهنگی است

چرا ندا سمبل شد؟

در زمانی چشم به جهان گشود که او را به نام یک دختر می شناختند نه کودک یک انسان
از همان کودکی در بازیهایش رنج تبعیض آشکاری را که همه دختران در جامعه ما درک میکنند را با گوشت و پوست لمس میکرد از نوع پوشش در مهد های کودک تا تعیین نوع بازی

من انسانم

در سالهایی نه چندان دور و نه چندان نزدیک به دنیایی چشم گشودم که مببایست شگفت انگیزباشد وزیبا همینکه بازی را شناختم گفتند با همه نمیتوانی بازی کنی .
همینکه خنده را شناختم گفتند اینطور نمیتوانی بخندی .
همینکه حرف زدن راشناختم گفتندهر حرفی نمیتوانی بزنی .
همینکه رنگها را شناختم گفتند هر رنگی را نمیتوانی دوست داشته باشی.
:
:
وهمینکه موجودیتم را شناختم گفتند تو یک زن هستی .
فهمیدم سایه گناهی بر من فرض میشود که به تاوان ان سهم من از رنگها سیاهی چادرم میباشد.
اما حالا که امید را شناختم فریاد میزنم :
همه خنده ها را وهمه بازیها را وهمه رنگها را و .......................همه موجودیتم را باز می ستانم
من یک انسانم.