سمیه جاهد عطائیان
از سال گذشته در یک کارگاه نجاری کار میکرده اما از روزی که کارفرما بدون دادن حق و حقوق، اخراجش کرده میخواهد روی پای خودش بیاستد، میخواهد مستقل کار کند، با این وجود تمام سنگینی کیسه پر از زباله را بر دوش میکشد تا هم جواب شکم گرسنه خودش را بدهد و هم دستش جلوی پدر و مادر معتادش دراز نباشد؛ با آنکه به سنگینی مخازن زباله عادت کرده، کتفش هنوز درد میکند، کبود است؛ شبها به سختی تکانش میدهد!
اما زباله جمع کردن برایش خرجی ندارد؛ اگر رزق و روزیاش از مخازن زباله تامین شود، هر سه ماه یک بار یک دستکش پلاستیکی هم میخرد، اما ترجیح میدهد به جای خریدن دستکش، یک اسباببازی برای برادر کوچکش بخرد، دلش میخواهد همیشه تابستان باشد تا مردم به بهانه تشنگی هم که شده، بطری آب یا شربتی بخرند و زبالهاش را به مخازن بیاندازند، آنوقت کیسهاش را پر از زبالههای پلاستیکی و یا به قول خودش «باارزش» میکند تا نان شبش تامین شود!
جای دوری نیست، یکی از کارهای خیابان خاوران، مابین دهها مغازه دیگر، پسربچه جلوی در بزرگی که گاراژ به نظر میرسد چمباتمبه زده و منتظر است تا به محض آنکه نوبتش میشود، گونی پر از زباله تحویل بدهد تا چندرغاز پول کف دستش بگذارند. دلش نمیآید از گونی فاصله بگیرد، آخر دست رنج زحمات روز و شبش در همین کیسه خلاصه میشود.
به فاصله ده متر دیگر چند پسربچه همچنان مخازن زباله را وارسی میکنند و خود را به گاراژ میرسانند، پشت سر همدیگر مینشینند و با یک بطری آب که از شن و ماسه پر شده بازی میکنند؛ اصغر بطری را به فرهاد پاس میدهد، فرهاد هم به ناصر. به محض خارج شدن یک کودک از گاراژ که کیسه خالی را به دوش دارد و شیرابههای زباله بر روی لباسش ریخته، اصغر هراسان و دستپاچه از اینکه نوبتش رسیده، داخل میشود.
اصغر که زبالههایش را فروخته و کمی خوشحال به نظر میرسد آینه کوچک از جیب بغل درمیآورد و موهایش را تمیز میکند. میگوید: "بعد از سه روز میرم پیش مامانم که واسش پول ببرم، تازه باید لباسمم عوض کنم، اگه مامان بفهمه روز و شب زباله جمع میکنم، گوشمو میبره، آخه به مامان گفتم کارگر کارگاه شیشهبری هستم.!"
این روزها قبل از آنکه کارگران شهرداری برای تفکیک زباله به سراغ مخازن سطح شهر بروند، کودکانی گوی سبقت را ربوده و از محتویات زبالهها امرار معاش میکنند. فعالان حقوق کودک اعتقاد دارند که به فاصله هر ده دقیقه، حدود ۳۰ کودک زبالهگرد در خیابانهای تهران در جستجوی مخازن زباله به سر میبرند که نه دستکش به دست دارند و نه دهانبند بستهاند بهطوری که اکثر آنها با وجود داشتن قدهای کوتاه، مجبور هستند که تا کمر داخل مخازن زباله فرو رفته و فشار زیادی را به کمر و کتف خود وارد کنند. غیرقابل کتمان است که تعداد اندکی از این کودکان درآمد نسبتا خوبی از این راه به دست میآورند اما تعداد کثیری از آنها نیز جزو کوچکترین عضو از این چرخه بوده و پول بزرگ عاید مافیای کلان و بزرگی میشود که از این کودکان سوءاستفاده کرده و از نیروی کار ارزان آنها به نفع خود بهره میبرند.
کودکان زبالهگرد نه تنها در جنوب تهران سرگردان به دنبال گذران روزی از طریق مخازن زباله هستند بلکه این کودکان همه روزه در تمام مناطق تهران و در زمان وارسی یا بالا و پایین کردن مخازان سنگین زباله به چشم میآیند در عین حال اغلب کودکان فاقد دستکش و بدون لباس مخصوص با مخازن زباله سر و کار دارند و به دلیل اینکه دستشان به انتهای مخازن زباله نمیرسد، چارهای ندارند که از کتف خود استفاده کرده و جایگاههای زباله را خم کنند که این کار دشوار، فشار زیادی را بر روی کمر و دست آنها وارد میآورد.
اکثر فعالان حقوق کودک با ابراز نگرانی از این مسئله اعلام میکنند که خطر ایدز، هپاتیت و … در کمین این کودکان زبالهگرد است چرا که از سرنگهای تزریقی تا سایر اجناس کثیف و غیربهداشتی در این مخازن وجود دارد و به طور حتم سلامتی کودکان طی تماس با این ابراز آلوده به خطر میافتد. اگرچه زبالهگردی و جمعآوری زباله از مخازن و امرارمعاش از راه فروش آنها کثیفترین و بدترین نوع کار در میان کودکان است و از میان کار کودک در سرچهاراهها، کارخانه و کارگاهها، خطرناکتر است اما به جرات میتوان گفت که هیچ نهاد یا مسئولی، مسئولیت مستقیم حمایت از این کودکان و رسیدگی به مشکلات و خطرات در کمین آنها را نپذیرفته و شغل سخت آنها را به حساب نیاورده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر