۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

هزاران زن مانند سکینه


زهره تابناک

کرامت دختری از یک خانواده مذهبی و سنتی بود. او را در سن ١٣ سالگی شوهر داده بودند. نمیدانم او رضایت به این ازدواج داشته یا نه؟ چون اساسا چه طور کسی میتواند در سن ١٣ سالگی در باره ازدواج نظر درستی داشته باشد؟ سنی که طبق قوانین مدرن جهان امروز هنوز در دوران کودکی به حساب میاید. در سنی که هنوز شاید نفهمیده باشد زنان و مردان چه احساسی میتوانند به یکدیگر داشته باشند و چه طور میشود که تصمیم میگیرند با هم زندگی مشترکی را آغاز کنند؛ او به خانه ی بخت! میرود. بختی که برایش رقم خورده است. بختی که خودش در ساختن آن نقشی نداشت و در خانه بخت به بلوغ میرسد و تازه خودش را به گونه دیگری میشناسد. احساساتی را در خودش پیدا میکند که تا قبل چیزی از آن نمیدانسته و درکش نمی کرده است و نمی دانم جایگاه شوهری را که برایش انتخاب کرده اند را چه میدانسته؟ آیا او را جانشین پدر با توقعاتی متفاوت میدیده است؟ و یا ارباب و صاحبی که مخارجت را میدهد و برایت سر پناه درست میکند و تو هم  باید در عوض خدمات به او پس دهی؟ در هرحال این شوهری که بر سرش سایه سنگینی داشت خیلی ارتباطی به دنیای درون کرامت و احساستش نداشته است. او طبق عرفی که به او آموخته بودند وظایفی را در قبال شوهرش انجام میداده است؛ ولی هرگز نتوانسته دنیای درونش را در خود بکشد و قربانی بختش کند.
او در این شرایط به سن ١٦ سالگی میرسد که همانند هزاران دختر ١٦ ساله دیگر در هر کجای دنیا عاشق میشود. عشقی که برایش بسیار پاک میبود. او کسی را دوست داشت که خودش انتخابش کرده بود. البته شاید این اولین انتخاب او بسیار کودکانه بود. اما به هر روی قلبش به سوی عشقش کشیده میشد و از تجربه شیرین این احساس حس زندگی میکرد، ولی کرامت نمیدانست که پای در مسیری گذاشته است که میتواند برایش سرنوشت هولناکی را رقم زند. چرا که بر طبق قوانین جامعه ما زن باید بر روی تمام احساسات انسانیش خط قرمز بکشد. او نباید به خودش اجازه دهد عاشق شود و تجربه کند. او بختی دارد که باید با آن سر کند و بروز چنین احساساتی نشان از روح شیطانی اوست! اما کرامت نتوانست همانند هزاران زن و دختر دیگر روحش را قربانی بختش کند بختی که  دیگران برایش رقم زده اند و او باید تا به آخر عمر تمکین کند. از همین رو اولین ارتباط  که تنها به تماس کوتاه تلفنی ختم میشود آغاز راه گناه آلود! اوست و مدتی از این ارتباط نمیگذرد که خانواده از دوستی کرامت با پسر نوجوان دیگری مطلع میشوند و او را تا سر حد مرگ کتک میزنند و در این میان حتی پدرش و خانواده خودش هم به او پشت میکنند و به شوهر کرامت میگویند: از نظر ما میتوانی او را بکشی! کرامت نمی دانست چرا این دنیا تا این حد وحشی است!؟ چرا در سن کودکی در شرایطی که هنوز بلوغ را تجربه نکرده بود زندگی را و کودکی را از او ربودند. دیگر کرامت دختری بدکاره نامیده شده بود و در شهر کوچکی که زندگی میکرد همه او را طرد میکردند و با نگاه بدی او را از زنان و دخترانشان دور میکردند. و او نمی دانست تاوان کدام گناه را میدهد. اما او هنوز عشقش را دوست میداشت و در این میان پسری که کرامت به او عشق میورزید فهمیده بود که میتواند برای پنهان کردن روابطش با کرامت از او اخاذی کند. کرامت در گرداب دنیای ضدزنی قرار گرفته بود که بویی از انسانیت نبرده است و حالا باید بردگی مرد دیگری را نیز در زندگیش پذیرا باشد. او هنوز ١٨ ساله نشده بود که به عنوان زنی بدکاره شهره‌ی افاق شده بود و برایش دردسرهای زیادی پیش میامد که او هرگز از همه آنها سخن نگفته است. و شاید دست تقدیر قرعه را اینبار بجای سکینه آشتیانی، به نام کرامت باز کند و ما باز شاهد ماجرای پیچیده دیگری باشیم که ریشه در قوانین ضدزن جاری دارد. قوانینی که عرف و سنتی را میسازد که قربانیان بخت برگشته آن زنان و کودکان هستند. و به جای محاکمه جامعه ای که اینچنین سرنوشت کودکان را به ورطه‌ی نابودی میکشاند قربانیان را محاکمه میکند. چه کسی میتواند جنایتی را که در حق کرامت و هزاران زن و کودک دیگری که اینچنین قربانی مناسبات ضد انسانی حاکم میشود را انکارکند؟ هزاران زنی که میتوانند سکینه باشند!!!!!!

هیچ نظری موجود نیست: