۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

دردهاي آشكار زنان

براي خريد مايحتاج زندگي مقداري پول داشتم درمانده بودم چطور خريد كنم كه پول كم نياورم گفتم بهتر است به جاي گوشت كه گران است و من اگر بخواهم يك كيلو گوشت بخرم بايد تمام پولم را براي همان يك كيلو گوشت بدهم استخوان بخرم و غذا درست كنم آخر بچه هايم در حال رشد هستند و بدنشان به مواد غذايي احتياج دارد خلاصه يكي دو كيلو استخوان خريدم و چون قصاب محله ما را مي شناخت براي توجيح استخوان خريدنم گفتم كه بچه هايم گوشت دوست ندارند براي همين من استخوان مي خرم و آنجا دروغ نا خواسته اي گفتم حالا مانده بودم چطور به منزل بيايم كه همسايه اي مرا در راه نبيند بنابراين راههاي خلوت براي برگشتن به خانه را انتخاب كردم. خلاصه خودم را به خانه رساندم و پيش خودم گفتم براستي كه با سيلي صورت خود را سرخ نگه داشتن يعني اين.
در حين درست كردن غذا بودم كه متوجه شدم در مي زنند معصومه خانم بود گفت چرا پيدايت نيست و بيرون نمي آيي؟
آخر بخاطر وضع مالي بدم زياد با همسايه ها رفت و آمد ندارم چرا كه آنها مي فهمند من چطور زندگي مي كنم.
بنابراين گفتم كارهاي خانه تمام وقتم را مي گيرد و فرصت زيادي ندارم.قاليچه اي در حياط انداختم و با هم نشستيم و شروع به صحبت كرديم.
معصومه خانم گفت مي داني ندا دختر طيبه خانم قهر كرده و آمده خانه ي طيبه خانم و ديگر نمي خواهد برگردد تا بحال چند بار آمده و به واسطه ي اينو آن برگشته خانه شوهرش.
خيلي ناراحت شدم گفتم انگار همين ديروز بود كه ندا توي كوچه با بچه ها يه قول دوقول بازي مي كرد و حالا رفته خانه ي شوهروبا يك بچه و كوله باري از غم و غصه و شرمندگي دوباره به جاي اولش برگشته.
معصومه خانم گفت راست مي گويي به دختران ما خيلي ظلم مي شود هنوز دوروبرشان را نشناختند كه براي اينكه مردم حرف در نياورند و تا پاك و چشم و گوش بسته اند شوهرشان مي دهيم و مي شوند برده ي شوهر و وقتي هم در خانه ي شوهر فرمان بر خوبي نباشند از خانه بيرونشان مي كنند چونكه همه اختيار دست مرد است فقط به اين دليل كه خرج و مخارج را مي دهد و انگار ما زنها را خريده اند. حال ندا را مي فهمم چقدر سختي كشيده كه ديگر حاضر نيست برگردد با توجه به اينكه پدرش هم وضع مالي خوبي ندارد و اعتياد هم دارد اما او اينجا را به خانه ي شوهرش كه بايد شريك آن زندگي مي بود نه برده ي آن ترجيح مي دهد.
چرا هيچ حمايتي از زنها نمي شود؟ و هيچ حقي براي آنها وجود ندارد نه حق طلاقي نه حق حضانتي نه حق اعتراضي و نه حق...
معصومه خانم گفت هميشه اين سوال در ذهنم بود كه چرا زنها قهر مي كنند و خانه و زندگي را رها مي كنند وميدان را براي مردها باز مي گزارند من گفتم براي اينكه از همان اول زنها فروخته مي شوند و وقتي براي يك زن شيربها و مهريه تعيين ميكنند پس او با يك كالا چه فرقي دارد بنابراين خانه را هيچ وقت متعلق به خود نميداند و هميشه احساس ضعيف بودن مي كند و به اجبار به خانه ي پدري پناه ميبرد چونكه در جامعه هيچ امنيتي ندارد و موقعيت شغلي خوبي ندارد مخصوصا دختراني مانند ندا كه زود ازدواج كرده اند ودرس نخوانده اند و هيچ حرفه اي بلد نيستند پس هيچ راهي جز رفتن به خانه ي پدر نيست و اگر روزي پدر و مادر را از دست بدهد آنوقت چي؟ بايد در خانه ي برادرها و يا احيانا در نبود برادر در خانه ي فاميلها آواره باشد.
براستي چرا اين دردهاي آشكار زنان را قانون نويسان نمي بينند؟

هیچ نظری موجود نیست: