۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

برنج های دانه بلند


فرشاد نادری

شاید بسیاری از مردم فکر کنند که این "زنان" هستند که در آشپزخانه ها، فقط برنج ها را می پزند و اکثرشان نمی دانند که برای تولید غله ای به نام "برنج"، چه رنج ها که کشیده نمی شود! اما حتما در بعضی فیلم های مستند داخلی و خارجی دیده اید که در تایلند و پاکستان و چین و کامبوج و ویتنام و حتی در بعضی از استانهای شمالی کشور، این زنان هستند که بار سنگین مراحل کاشت و داشت و برداشت محصول برنج را به دوش می کشند.
اصلا چرا فیلم؟ واقعیت ها در این مورد، قابل لمس تر از هر گزارش مستند و غیرمستند است. کافی است که ساکن یکی از شهرهای شمالی کشور باشید و یا در فصل بهار (اواخر فروردین و اواسط اردیبهشت)، سری به شمال بزنید. یک روز صبح بهاری، بقصد پیاده روی ازخانه بزنید بیرون و قدم زنان خود را از شهر بیرون ببرید. جایی که روستاها شروع می شوند. ستاره ها هنوز در آسمان، سوسو می زنند و شب هنوز سایه سیاهش را از سر طبیعت برنداشته که صدای موتور مینی بوسها شنیده می شود که با چراغ روشن در ورودی روستا ایستاده و آخرین بوقهایش را به صدا درمی آورد. یعنی که: "زود باشید، داریم راه می افتیم!" آن گاه قامت های خمیده وتیره زن هایی را می بینید که به طرف مینی بوس می دوند. مینی بوس، به راه می افتد. تا سپیده بدمد و روز شود، به شهر می رسند. فرقی نمی کند بابل باشد یا آمل و چالوس و نوشهر و تنکابن و رامسر و هر شهر و قصبه دیگر که در آن شالیکاری رواج دارد. مینی بوس می ایستد و زنان، خواب آلود یکی یکی پیاده می شوند در حالی که چادر شبهای چهارخانه به کمر بسته اند و بقچه ای در دست دارند، به طرف شالیزارمی روند. مردی که سرپرست آنهاست، زنان را در گوشه ای جمع می کند و توضیحاتی برایشان می دهد و آنگاه هر کدام از زنها با پاچه های ورمالیده وارد زمین های پر از گل و لای می شوند. دسته های "نشا" در فاصله های خیلی کم برایشان پرتاب می شود و آن ها نشاها را یکی یکی با مهارت خاصی در گل و لای می کارند.
اگر آسمان، آفتابی باشد که گرما از بالا بر فرق سرشان می تابد و رطوبت از پایین، نم و رماتیسم را به تن شان می دواند. و اگر هوا بارانی باشد، فقط یک تکه نایلون و مشما به پشت خود می بندند و در زیر باران، تا ظهر و وقت ناهار به صورت یک نفس کار می کنند. آنها برای ناهار، فقط یک ساعت فرصت دارند و بعد از آن تا غروب کار می کنند و تا وقتی که مینی بوس از راه برسد. با تنی خسته و کوفته و با دست و پایی گل آلود و خیسیده و ورم کرده، سوار مینی بوس می شوند و هنوز چند کیلومتر نرفته، به خواب می روند. دو سه ساعت از شب گذشته به خانه هایشان می رسند. چون بیشترشان از سوادکوه و رشت و گرگان می آیند. آنها مثل جنازه به خانه هایشان می رسند. خیلی که جان داشته باشند، لقمه ای شام می خورند و می خوابند تا فردا ته مانده‌ی رمق شان را برای یک روز کار سخت استفاده کنند. جالب اینجاست که مزد این زنان شالیکار و نشاگر، نسبت به مزد یک مرد در یک کار مشابه روزانه، برابر نیست. این کارگران ارزان و خاموش، نصف مردان مزد می گیرند. درد استخوان، رماتیسم، درد مفاصل، پیری زودرس، سردردهای مزمن و ... از جمله بیماری هایی است که از طریق این کارهای سخت، عاید این زنان می شود.

فصل نشاء برنج که تمام می شود، "وجین" در مزارع پنبه و کار در جالیزها فرامی رسد. هنوز شالی ها را درو نکرده باید خودشان را برای پنبه چینی آماده کنند. کار زنان، تمامی ندارد. زن باشی و در روستا زندگی! کنی و کار نداشته باشی!؟ اینجا تنها جایی است که هیچ زنی بیکار نیست. کاری که اصلا کار، محسوب نمی شود. چون که به چشم مردها، این کارها، کار نیست. چراکه به زعم آنها و بسیاری از مردم، زن کارش خانه داری است و کار در خانه که کار، نیست. هست!؟

هیچ نظری موجود نیست: