۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

ساعت 10 صبح بود

ساعت 10 صبح بود كه تلفن زنگ زد وقتي گوشي رو برداشتم صداي آشناي دوستم همراه با گريه بود وقتي كمي آروم شد از اودليل گريه اش را پرسيدم گفت كه ديشب شوهرم خيلي زياد كتكم زده وتمام بدنم كبود است والان كه رفته بيرون من توانستم به تو زنگ بزنم واز من مي خواست
 كه همراهش به پزشكي قانوني برويم وگواهي بگيريم براي آسيبهايي كه به او وارد شده از او خواستم كه به خانواده اش بگويد و با آنها اين موضوع را در ميان بگذارد و از آنها كمك بخواهد اما او اصرار مي كرد كه نه نمي خواهد آنها اين موضوع را بدانند چرا كه در اين صورت از او مي خواهند كه طلاق بگيرد واو نمي خواهد درباره ي طلاق اقدامي كند فقط مي خواهد الان مدركي از پزشكي قانوني داشته باشد كه در صورت لزوم در آينده از آن استفاده كند وقتي اصرارهاي او را ديدم ديگر چيزي نگفتم وبا او همراه شدم براي رفتن به پزشك قانوني. وقتي در آنجا درخواستمان را مطرح كرديم قبول نكردند كه گواهي بدون نامه اي از جانب كلانتري به ما بدهند وگفتند كه اول بايد به كلانتري برويم وقتي حرف كلانتري به ميان آمد دست و پاي دوستم از ترس مي لرزيد و مردد شده بود كه به كلانتري برود يا نه؟
چون مي گفت كه ممكن است كسي در آنجا اورا بشناسد و به شوهرش خبر بدهند بالاخره بعد از مدتي مردد بودن وبا خودش كلنجار رفتن به من گفت كه به كلانتري برويم وقتي به كلانتري رسيديم وضع روحي و جسمي دوستم از ترس خيلي بدتر شده بود تمام بدنش بشدت مي لرزيد دستش رو گرفتم سرد،سرد بود دستش را فشردم وبهش دلداري دادم كه من پيش او هستم و اينقدر نترسد همش مي گفت اگر آشناييمن را در اينجا ديد چه دروغي بگويم و به من دائما ميگفت مثلا بگوييم كه براي تحقيق دانشجويي آمديم يا نه بگوييم كه براي برادر تو مشكلي پيش آمده كه تو خواستي بيايي و براي اينكه تنها نباشي من همراه تو آمدم بالاخره ما وارد كلانتري شديم و آنجا موضوع را مطرح كرديم كه ابتدا آنها قبول نمي كردند بدون اينكه دوستم شكايتي كند و پرونده اي به جريان بيافتد درخواستي براي پزشكي قانوني بدهند كه وقتي اصرارهاي من ودوستم را ديدند وهمينطور اوضاع بد روحي وجسمي دوستم بالاخره رضايت دادند كه درخواستي بدهند وما به پزشك قانوني برگشتيم كه در آنجا هم با اصرار زياد بدون نوبت پيش پزشك رفتيم . در آنجا دوستم بدن كبود و مجروح خود را به دكتر نشان داد وهمينطور به او گفت كه هر وقت شوهرم من را كتك مي زند بيشتر با مشت به سرم ضربه ميزند و موهايم را مي كشد وبه خاطر اين موضوع من سردردهاي شديدي مي گيرم اما وقتي پزشك سر او را معاينه كرد گفت اثري از ضربه نيست واينكه وقتي مي تواند درباره موها وسر او چيزي روي كاغذ بياورد كه تكه اي از موهاي سر او همراه با پوست كنده شده باشد يا سر شكسته باشد(يعني اين براي دادگاه ملاك مي باشد) و به او گفت كشيدن مو مثل شانه كردن مو است فقط كمي شديدتر واثري بر جاي نمي گذارد.همينطور دوستم از او خواست درباره سلامت رواني دوستم هم در نامه پزشك قانوني بنويسد(گويا شوهرش تهديد كرده بود كه اگر براي دادگاه اقدام كني منهم ادعا مي كنم كه زنم تعادل روحي ندارد) و به دكتر مي گفت به نظر شما من ديوانه هستم يا شوهرم كه اين بلا را سر من آورده؟ ودكتر گفت براي سلامت رواني بايد تو مراحل ديگري طي كني وجاهاي ديگر بروي تا از اين نظر براي شما قضاوت شود ومن فقط آسيبهاي جسمي را مي نويسم وبالاخره بعد از معاينه تمام چيزي كه نوشت اين بود:«حسب معاينه انجام شده در اثر اصابت جسم سخت طي حدود1-2 روز گذشته دچار كبودي خلف بازوي چپ،قسمت فوقاني ران چپ و قسمت تحتاني ران چپ شده است» و بعد دوستم به خانه رفت ومن بقيه كارهايش را انجام دادم ودر تمام اون يكي دو ساعت بعدي كه منتظر ثبت و بقيه مراحل بودم دائما اين سوال در ذهنم تكرار مي شد كه آيا تمام رنجي كه از ديشب تا ساعت 12:30 كه دوستم به خانه برگشت وهمينطور از اين به بعد و همينطور 4 ساله گذشته ي زندگي زناشوئي دوستم فقط همين چند خط بود و آيا دادگاه ميخواهد تمام رنج،عذاب، تحقيرو آسيب هايي كه بر اين زن وارد شده فقط بر حسب اين چند خط قضاوت كند؟
خيلي دردناك است خيلي.
واقعا« اينجا زندگي كردن از مردن مشكلتره»

سارا عظيمي

هیچ نظری موجود نیست: